نخستین حکومت اسلامی ایران در سدهی نوزدهم میلادی
از: فاضل غیبی
بهمن 1399ش.
نیمهی نخست سدهی 19م. در تاریخ جهان از نقشی تعیین کننده برخوردار است. در این دوران آرمانهای انقلاب کبیر فرانسه در سراسر اروپا روحی تازه دمید. ارتش ناپلئون بناپارت با تسخیر اروپا پیامی را میگستراند که نه تنها نظامات سیاسی کهن را به لرزه درآورد، بلکه ساختارهای فکری کهن را نیز درهم میکوفت. البته کوشش ناپلئون برای صدور انقلاب از راه تسخیر دنیا محکوم به شکست بود، زیرا که در کشورهای دیگر هنوز تکانهی فکری لازم برای تحولی بنیادین پدید نیامده بود.
با این همه هنگامی که ناپلئون با سپاهی 20هزار نفری، لشگریان 200هزار نفری مصر را شکست داد (جنگ اهرام1798م.)[1]، به «جهان اسلام» نشان داده شد، که اروپا دیگر سرزمین کفاری نیست که در جنگهای صلیبی شکست خورده بودند، بلکه با نیروی مادی و معنوی عظیمی در حال تسخیر جهان است.
ایران این واقعیت را پانزده سال بعد در (جنگ اصلاندوز 1812م.)[2] لمس کرد. در جنگی نابرابر که در آن سربازان شمشیر به دست ایرانی به «نبرد» با سپاه مسلح به توپ و تفنگ روسی رفتند.
هما ناطق نوشت:
« در جنگ اصلاندوز که بر ایران شکست وارد آمد، عدهی سربازان روس کمتر از قشون ایران بود. اینها سه چهار مقابل آنها بودند.»[3]
ایران پیش از این شکست بزرگ، هنوز قدرتی منطقهای بشمار میرفت، چنان که نادرشاه حدود نیم سده پیش هند را تسخیر نموده (جنگ کرنال1737م.)،[4] و آقامحمدخان قاجار به سال 1795م تفلیس [5] را گشوده بود.
جای عکس جنگ اصلاندوز
اما شکست از روسیه ایران را به کشوری دست نشانده بدل کرد، که روس و انگلیس در رقابت با هم در پی نفوذ هرچه بیشتر بر آن بودند. اغلب تاریخپژوهان برآنند که این چرخش در آستانهی ورود ایران به دنیای معاصر پیامدهای پایدار و وخیمی یافت، که تا به حال با آن دست به گریبانیم.
سعید نفیسی در این باره نوشت:
«ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﮊﺭﻑ ﺑﻴﻨﻰ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﻌﺎﺻﺮ ایران ﻧﺎﭼﺎﺭﻳﻢ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻗﺎﺟﺎﺭﻫﺎ، ﻳﻌﻨﻰ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻣﺮﻭﺯ آﻏﺎﺯ ﮐﻨﻴﻢ»[6]
و هما ناطق دربارهی «راهیابی فرهنگی ایران» تأیید کرد:
«ﺑﺮ ﺳﺮ آﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﮤ ﺍﻧﻘﻼﺏ ایران ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ، ﺳﺮ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧهی ﻣﺤﻤﺪ شاه ﺩﺭآﻭﺭﺩﻡ.»[7]
گرچه شکست نظامی به تنهایی شاخص اوضاع یک کشور نیست، اما با سطح دانش، میزان تولید و سلامت نظام اجتماعی و سیاسی در رابطه است. به راستی نیز نگاهی به دیگر ویژگیهای جامعهی ایران نشان میدهد که شکست نظامی از روسیه پیامد نابسامانی همهجانبهی کشور بود.
حال پرسیدنی است که برای شناخت جامعهای در مرحلهای مشخص باید کدامین ویژگیها را در نظر گرفت و در روندهای سیاسی و اجتماعی چه عواملی از اهمیت بیشتری برخوردارند؟
تا سدهی گذشته در کتابهای تاریخ اروپایی اقدامات مردان بزرگ تعیین کنندهی سرنوشت ملتها تلقی میشد. بدین سبب هنگامی که مارکس Karl Heinrich Marx و انگلس Friedrich Engels [8] زیربنای مادی جامعه و سطح رشد اقتصادی را تعیین کننده یافتند، به انقلابی در نگرش به تاریخ دامن زدند. البته پس از کژاندیشیهای بسیار، دانشپژوهان در نیمهی دوم سدهی بیستم بدین رسیدند که عوامل روبنایی نیز میتوانند بر روندهای تاریخی از تأثیری چشمگیر برخوردار شوند.
بنابراین برای درک روندهای پیچیدهی تاریخی باید ابتدا به پیکرهای از ساختار جامعه با توجه به اهمیت و تأثیر همهی ویژگیها پرداخته شود. بنیانگذار روش (پیکرهپردازی modelling) جامعهشناس آلمانی Max Weber)1920ــــ1864م.)[9] بود که روش پیشنهادی او امروزه در همهی رشتههای علوم طبیعی و انسانی نقشی بنیادین یافته است.
جای عکس مارکس وبر
کوتاه آن که، برای درک جامعهای مشخص باید از آن پیکرهای از زیربنای تولیدی تا روبنای فرهنگی شامل همهی ویژگیهای تاریخی پرداخت. سپس با توجه به «داده»های تاریخی facts، «ضرایب» factors مؤثر بر آرایش نیروهای اجتماعی را بازشناخت.
جامعهی ایران با دستکم 2500سال تاریخ شهرنشینی، شاید یکی از پیچیدهترین جوامع بشری باشد، که رشد لایههای ساختاری آن را باید با توجه به گسستهای چندی بررسی کرد. در این میان در مقایسه با حملات اسکندر و یا چنگیز، تهاجم اعراب بر امپراتوری ایران باید به عنوان مهمترین شکست در پیکرهی تاریخی در نظر گرفته شود. زیرا که، پیش از آن جامعهی ایرانی، سیر تکاملی کمابیش پیوستهای را پشت سر گذاشته بود و پس از آن که به زمانهی کوروش اقوام ساکن در فلات ایران (مانند پارس، ماد، انشان و پارت..) برای مقابله با «تورانیان» در واحد سیاسی ایران به هم پیوستند، سیری تکاملی آغاز گردید، که پس از 12سده، در دوران ساسانی با ساختار ساتراپی (شاهنشینی) پیشرفتهترین ساختار سیاسی دنیای همروزگار خود را تشکیل میداد.
ساختار فدرالی امپراتور ایران نقصی داشت که باعث شکست در برابر تهاجم جنگجویان عرب شد. بدین صورت که پیش از آن، حملات ترکان آسیایی از شمال و شرق صورت میگرفت و حملات رومیان از غرب. بدین سبب سپاهیان ایران در شرق، با تحرک بالا برای مقابله با شبیخونهای ترکان آمادگی داشتند، در حالی که در غرب برای دفاع در برابر ارتش منظم روم آرایش یافته بودند و فاجعه چنین شکل گرفت که در زمانی کوتاه ممکن نبود، تا برای مقابله با هجوم غیرمنتظره اعراب از جنوب غربی نیروی دفاعی مناسب فراهم شود و در قادسیه[10] لشگری «منظم» به مقابله با یورش پر تحرک اعراب رفته بود.
از سوی دیگر، برتری ساختار شاهنشینی در این بود که گرچه شاهنشینها با شکست حکومت مرکزی نتوانستند اعراب را مانند مهاجمان پیشین به صحراهای خود بازپس برانند، اما برای مهاجمان عرب نیز تسخیر ایرانشهر به سادگی ممکن نبود و پس از آن که خیزشهای نظامی ایرانیان پس از بیست سال درهم شکسته شد، دو سده طول کشید تا اعراب توانستند دستکم حکومت خود را بر شهرهای ایران برقرار کنند.
اعراب در سدههای آتی نیز چه به شمار اندک خود و چه بدان که از تسلط فرهنگی بر ایرانیان ناتوان ماندند، نتوانستند شیوهی زندگی بدوی خود را بر جامعهی ایران حاکم گردانند. وانگهی مناطق و سرزمینهای کوهستانی و جنگلی تا مدتها از تجاوز اعراب در امان بودند و همچنان به روش و آیین پیشین زندگی میکردند.
نمونهوار:
«در قرن چهارم هجری هنوز عده کثیری زرتشتی در ایران میزیستند.. در فارس اکثریت ساکنان را تشکیل میدادند، هیچ شهر و دهکده و ناحیه بی آتشگاه نبوده. در نواحی کرانهی دریای خزر (تبرستان و گیلان و دیلمان) زرتشتیگری تفوق داشت و در غرب ایران جماعت عظیمی از خرمدینان وجود داشتند.»[11]
در ادامهی این وضع، در آغاز عصر صفوی (سدهی 16م.) یعنی پس از هزار سال از تهاجم اعراب، هنوز دستکم 60درصد ایرانیان غیرمسلمانان بودند، که در شهرها در کویهای بزرگ زرتشتی، مسیحی و یهودینشین و یا در روستاهای دوردست زندگی میکردند.
با این وصف، شگفتانگیز نیست که با وجود حملات پیاپی غارتگران ترکتبار از غزنوی و سلجوقی تا مغولی و تاتاری، ایران در دوران صفوی هنوز هم از هیچ یک از کشورهای دیگر دنیا عقب نبود!:
“تردیدی نیست که تا پایان دورهی صفوی ایران در علم و صنعت از هیچ کشور جهان پستتر نبود، بلکه در پارهای از صنایع به سنت دیرین هنوز پیشوای جهانیان بشمار میرفت.” [12]
بنابراین با استفاده از روش پیکرهپردازی روشن میشود که تا پیش از صفویه سرنوشت جامعهی ایران را نه یک عامل زیربنایی، بلکه شکستی روبنایی تعیین میکرد. زیرا با درهم شکستن نظام سیاسی امپراتوری ایران و افتادن حکومت به دست حاکمانی که کشور را به شیوهی بدوی ایلاتی اداره میکردند، فرهنگ سیاسی و رشد مدنی رو به قهقرا رفت، اما زیربنای اقتصادی که بر کشاورزی، صنایع دستی و تجارت استوار بود، به کوشش غیرمسلمانان تداوم یافته بود.
در گذار از دوران صفوی به قاجار نیز پیکرهی اجتماعی ایران عامل اصلی سقوط همه جانبهی کشور را به خوبی نشان میدهد. به موازات آن که صفویان به زور شمشیر ایرانیان را مجبور به قبول شیعیگری کردند، روندی در ایران شکل گرفت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بدین صورت که اکثریت پیروان آیینهای ایرانی نیز یا مجبور به مسلمانی شدند و یا از دم تیغ گذشتند.
سرنوشت زرتشتیان در این میان نمونهوار است:
«ﺗﺎ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺻﻔﻮﻳﻪ ﻫﻨﻮﺯ ۳۰۰ ﻫﺰﺍﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺭ ﺯﺭﺗﺸﺘﻰ ﺩﺭ ایران ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻤﺎﺭۀ ﺍﻓﺮﺍﺩ آﻥ تخمیناً ﺍﺯ ﻳﮏ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻧﻔﺮ ﻣﺘﺠﺎﻭﺯ ﻣﻰﺷﺪ. ﺩﺭ آﻏﺎﺯ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻗﺎﺟﺎﺭﻳﻪ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ فتحعلیشاه ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ۶۰ ﻫﺰﺍﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺭ ﺯﺭﺗﺸﺘﻰ ﺩﺭ ایران ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ… ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦشاه ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ایران ﺍﻋﻢ ﺍﺯ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻭ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻫﺸﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺭﺗﺸﺘﻰ ﻳﺎﻓﺖ ﻧﻤﻰﺷﻮﺩ.»[13]
ﺍﮔﺮ ﻓﺎﺻﻠﮥ ﺯﻣﺎﻧﻰیاد شده را ﺍﺯ ﻧﻴﻤﮥ ﻋﺼﺮ ﺻﻔﻮﻯ (ﻧﻴﻤﮥ سدهی 17م.) ﺗﺎ دوران ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷﺎه (ﻧﻴﻤﮥ سدهی 19م.) ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ، ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺩﻭ ﻗﺮﻥ ﺍﺳﺖ. ﺩﻭ ﻗﺮﻧﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ آﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﻳﮏ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻧﻔﺮﻯ ﺯﺭﺗﺸﺘﻴﺎﻥ ﮐﻼً ﻫﺸﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺑه ﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪ، بدون آن که تاریخنگاران از مهاجرت و یا اسلام آوردن چند صدهزار نفری آنان یاد کرده باشند!
هما ناطق
اگر چنین روندی را به مسیحیان (ارامنه و آشوریان) و یهودیان بسط دهیم، دگرگونی اجتماعی بزرگی با پیامدهای خسرانآمیزی چهره میگشاید، که بنا به آن در دوران کوتاهی نزدیک به نیمی از جمعیت (غیرمسلمان) کشور از میان میرود و نیمی دیگر از سُنی به شیعه تغییر مذهب میدهد.
نمونهوار :
« ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ﺳﺎﻟﻬﺎﻯ ۱۰۶۲ ﺗﺎ ۱۰۷۰ ﻫﺠﺮﻯ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ شاه ﻋﺒﺎﺱ دوّم، ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ و دیگر شهرهای ایران ﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺳﻼﻡ ﻣﻰآﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻳﺎ ﻗﺘﻞ ﻋﺎﻡ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ.»[14]
نمونهی دیگر را هما ناطق به دست داده است:
«ﺗﺮﺳﺎﻳﺎﻥ آﺫﺭﺑﺎﻳﺠﺎﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺭاه ﻗﻔﻘﺎﺯ ﭘﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺳﻌﻴﺪ ﻧﻔﻴﺴﻰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ سالهای ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ، ۶۰ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺍﺯ ایران ﺭﻓﺘﻨﺪ.»[15]
گزارش سفیر فرانسه از ایران در پایان این روند باورکردنی نیست:
«ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۸۴۰ ﮐﻨﺖ ﺩﻭ ﺳﺮﺳﻰ Comte de Sercey ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺳﻔﻴﺮ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺍﺯ ﻭﻳﺮﺍﻧﻰ ﻣﺤﻼﺕ ﺗﺒﺮﻳﺰ، ﻗﺰﻭﻳﻦ، ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭ ﻫﻤﮥ اینﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺳﺮﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﮐﻬﻦ ایران ﮐﻮﻯﻫﺎﻯ ﺭﻫﺎ شده ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻰﺧﻮﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﻧﻴﻤﻰ ﺍﺯ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدهﺍﻧﺪ.»[16]
واقعاً باید پرسید، کدام عامل خانمانبرانداز با ایران چنین کرده بود؟ آیا بلایای آسمانی مانند قحطی، سیل و یا بیماری موجب چنین فاجعهای شده بود؟ پاسخ منفی است، زیرا این بلایا در سدههای گذشته نیز کمابیش وجود داشت. اما از دوران صفوی روندی دیگر به پیش رفته بود و آن قدرتیابی ملایان در شهر و روستای ایران بود. این طبقهی جدید که تازه در دوران صفوی به جامعهی ایران اضافه شده بود، هنوز در برابر شاهان صفوی وظیفهی دعاگویی برعهده داشتند:
«ﺷﺎﻫﺎﻥ ﺻﻔﻮﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺎﻳﮥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﭘﻴﺸﻮﺍﻯ ﺭﻭﺣﺎﻧﻰ ﻣﻰﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻮﻥ ﺩﺳﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﮤ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﺮﻭ ﻓﺮﻣﺎنشاﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ.»[17]
اما ملایان پس از صفویان و در نبود حکومت مرکزی مقتدر فرصت یافتند، بارگاههای قدرت خود را در شهر و روستای ایران گسترش دهند و «سیادت» را با ثروت پیوند زنند.
محمد علی بهبهانی برای نمونه به یکی از ملایان همدورهی فتحعلیشاه بنگریم:
محمدعلی بهبهانی(1802ــــ1732م.)، حاکم شرع کرمانشاه از آنجا که صوفیان بسیاری را کشت، به «صوفیکُش» شهرت داشت، تا آنجا که یکی از بزرگان صوفیان هند به نام معصومعلیشاه را در گذر از کرمانشاه دستگیر و به دست خود به قتل رسانده، جسدش را در رودخانهی قرهسو انداخت. بهبهانی را هم به سفاکی و هم به این که حاکم واقعی شهر بود، باید به عنوان نمونهی یک «حاکم شرع» در نظر گرفت.
چنان که نوشتهاند:
«در حضورش همیشه ده بیست نفر ماهوتپوش ایستاده بودند، تا حکم او را بلافاصله اجرا کنند.»[18]
واقعیت مهم دیگر این است که «اقتدار» ملایان تا پیش از انقلاب مشروطه به هیچ وجه «معنوی» نبود، بلکه هر یک لشگری از اشرار در اختیار داشت و نه تنها میتوانست در کوچه و بازار هر لحظه خون هر غیرمسلمانی را به «جرم سبّ نبی» بریزد، بلکه همکیشان مسلمان را نیز به بهانهای به قتل برساند.
سید شفتی
چنان که به گزارش «قصصالعلما»[19] یکی دیگر از آنان به نام «سید شفتی»، حاکم شرع اصفهان، ﮔﻮﻳﺎ ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻉ «ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ به ﺤﺪﻭﺩ ﺷﺮﻋﻴﻪ ﻗﺘﻞ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﻣﺎ ﺣﺪّ ﻏﻴﺮ ﻗﺘﻞ ﺑﺲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻮﺩ.»[20]
اگر این که آخوندی هفتاد نفر را به دست خود به قتل رساند، باعث شگفتی است، بدین سبب که تصوری از توحش و قدرت واقعی ملایان در آن زمان نداریم:
«حاکم اصفھان ھر وقت که شرفیاب خدمت ایشان میشد در دم در سلام میداد و میایستاد و بسا بود که آن جناب ملتفت نمیشد بعد از ساعتی نگاه میکرد و او را اذن جلوس میداد.» [21]
البته ملایان بدان که «انحصار کتابت» را در دست داشتند از نگارش و گزارش رفتار وحشیانهی همکاران خود جلو گرفتند. چنان که تنها کتاب جامعی که دربارهی رفتارشان پیش از انقلاب مشروطه نوشته شده، همان «قصصالعلما» است و نکتهی جالب آن که نویسنده آن را نه در انتقاد، بلکه «در ذکر کرامات 153 تن از علمای اعَلام» نگاشته است و اگر «کرامات» دو ملای یاد شده را به دیگر ملایان گسترش دهیم، آنگاه تصوری واقعی از نخستین نسخهی حکومت اسلامی در نیمهی اول سدهی 19م. مییابیم و آن گاه دیگر رفتار ملایان امروزی، از گروگانگیری و باجخواهی تا اسیدپاشی و آدمکشی، موجب شگفتی نخواهد شد.
دربارهیِ رفتار وحشیانه با «کافران اجنبی» به یک نمونه بسنده کنیم:
میدانیم که در دوران فتحعلیشاه با کشتن و سوزاندن جسد آخرین رهبر ملایان «اخباری»[22]، روندی به پایان رسید که از دوران صفوی آغاز شده بود. در دوران صفوی اغلب ملایان (مانند باقر مجلسی، فیض کاشی و حرّ عاملی) به این فرقه تعلق داشتند، که بیشتر بر روایات و احادیث تکیه میکرد. پس از پیدایش فرقهی «اصولی»،[23] که فرمانبرداری شیعیان از ملایان را واجب میدانست، «اصولیون» کارزاری خونریز را آغاز کردند. زیرا نابودی آخوندهای «اخباری» پیششرط آن بود که ملایان «اصولی» بتوانند پایههای حکومت خود را برقرار کنند.
باری، آخرین رهبر «اخباری»ها برای جلوگیری از نابودی فرقهی خویش در بحبوحهی جنگ ایران و روس به دربار فتحعلیشاه متوسل شد و شرط کرد که اگر در ظرف یک ماه سر فرماندهی لشگر روس را بیاورد، شاه فرقهاش را مورد پشتیبانی قرار دهد.
عجیب آن ﻜﻪ، ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺎن ﻜﻪ در «ﻧﺎﺳﺦﺍﻟﺘﻮﺍﺭﻳﺦ»[24] آمده، ﺑه ﻮﺳﻴﻠﮥ ”ﻋﻠﻢ ﻏﻴﺐ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﺎﻭﺭﺍﻟﻄﺒﻴﻌﻪ” ﮊﻧﺮﺍﻝ پاول ﺳﻴﺴﻴﺎﻧﻮﻑ Pavel Dmitriyevich Tsitsianov، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﮤ ﻟﺸﮕﺮ ﺭﻭﺱ کشته شد! ﻣﺎﺟﺮﺍﻯ این «ﻣﻌﺠزه» ﭼﻨﻴﻦ بود، ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻴﺮﻭﺩﺍﺭ ﺟﻨﮓ، «ﻃﺮﻑ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ» ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﻣﺬﺍﻛره گردید ﻭ ﭼﻮﻥ «ﺍﺷﭙﺨﺘﺮ» (ﻣﻌﺮّﺏ Inspektore) ﺳﻴﺴﻴﺎﻧﻮﻑ ﺭﻭﺳﻰPavel Dmitriyevich Tsitsianov، ﺑﻪ ﺍﺭﺩﻭﻯ ایران آﻣﺪ، ﺑﻨﺎگاه ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﺭﻳﺨﺘﻨﺪ و به قتلش ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ ﺑﻪ ﺍﺭﻣﻐﺎﻥ ﺑﺮﺩﻧﺪ.(1806م.)
پس از آن نیز رفتار وحشیانهی ملایان با نمایندگان کشورهای خارجی (مانند قتل گریبادوف Alexander Sergejewitsch Gribojedow، سفیر روسیه به فرمان میرزا مسیح مجتهد (1829م.) و یا کشتن رابرت ایمبری Robert Whitney Imbrie، نایب کنسول سفارت آمریکا (1924م.)…) به سنتی بدل شد و از ایرانیان در نزد جهانیان تصور «مردمی وحشی» به وجود آورد.
باری، کمبود گزارشات دربارهی رفتار جنایتکارانهی ملایان در دوران قاجار، نه تنها از رشد آگاهی دربارهی ماهیت آنان جلوگیری کرد، بلکه ساختار پراکندهی حکومتشان در برابر ساختار متمرکز دربار، امکان داد، عامل اصلی نابسامانی و سقوط مدنی کشور را بر گردن دربار و استبداد شاهان بیاندازند. در حالی که اوضاع دربار ایران در واقع خود پیامد سقوط همه جانبهی کشور به دست ملایان بود و نه عامل آن.
چنان که هما ناطق و فریدون آدمیت نیز تأیید کردهاند:
«ﻭﺿﻊ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﺱ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺻﻔﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻓﺸﺎﺭﻳﺎﻥ ﻭ ﺯﻧﺪﻳﺎﻥ ﺭﺍه ﻗﻬﻘﺮﺍ ﺳﭙﺮﺩه ﺑﻮﺩ..ﻫﻤﮥ ﺩﻓﺘﺮﺧﺎﻧﻪﻫﺎ ﻭ ﺻﻨﺪﻭقهاﻯ ﻣﺤﺎﺳﺒﺎﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ طعمهی آﺗﺶ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ.». «ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪﻫﺎﻯ ﺻﻔﻮﻳﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﻛﺘﺐ ﻣﺨﺘﻠﻔﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﻋﻠﻤﻰ ﻭ ﻓﻨﻰ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺯﺩﻳﺪﻧﺪ. ﺍﺯ آﻧﻬﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮآﻥ.» [25]
جای شگفتی نیست که با از میان رفتن حساب و کتاب مالیاتی و اضمحلال دیوانسالاری، ساختار حکومت قاجارها به بدویت حکومت خلفای عرب فروافتاده بود. بدین صورت که شاه به جای دریافت مالیات، حکومت ولایتها را برای مدتی به یکی از بستگان و یا ثروتمندان «کرایه» میداد و «حاکم» مزبور در زدوبست با ملای ولایت، از هر راهی که میتوانست میکوشید از رعیت بینوا چند برابر مبلغ پرداخت شده را دریافت کند. این تازه زمانی که انتصاب حاکم مورد تأیید ملای ولایت میبود! زیرا بارها چنین رخ داد، که ملایی از ورود حاکم جلوگیری کرد و یا:
«ﺣﺎﮐﻤﻰ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺍﻋﻈﻢ ﻓﺘﺤﻌﻠﻰشاه ﺩﺭ ﻳﺰﺩ ﺑﻮﺩ (به حکم) آﺧﻮﻧﺪ شهر، ﺭﻋﺎﻳﺎ ﺍﺟﻤﺎﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻓﻀﺎﺣﺖ ﻭ ﻓﻈﺎﻋﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ.» [26]
سوی دیگر چنین ساختار بدوی آن بود که چون مالیاتی دریافت نمیشد، خزانه همیشه خالی بود، به حدی که گویا هر بار که ناصرالدینشاه زنان حرمسرا را به زیارت سالیانهی شاهعبدالعظیم میفرستاد، خزانهی دولت خالی میشد!
بنابراین میتوان جمع بست، که در عصر قاجار در ایران دو نیرو بر مردم حکم می راند.
- یکی «حکومت مذهبی» که با وجود ساختار پراکنده از هر لحاظ بر حکومت دربار و حاکمان ولایات چیرگی داشت
- دیگری «حکومت سیاسی» که نه مالیات دریافت میکرد و نه ارتش دائمی و منظمی داشت و تنها بدین «حکمت» سر پا بود، تا مسئولیت همهی نابسامانیهای کشور را متوجه خود کند و مردم از او به ملایان پناه ببرند!
بیسمارک نخستین صدراعظم آلمان
البته مثلاً ناصرالدینشاه در نیم قرن سلطنت خود، نقش سلطان مقتدر را در باریکهی دربار خوب بازی میکرد. گرچه کشورهای خارجی طبعاً او را جدی نمیگرفتند:
«ﻣﻘﺼﻮﺩ شاه ﺭﻭﺍﺑﻂ با ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﺑﻴﺴﻤﺎﺭﮎ [27] Bismarck ﮔﻔﺖ:
- هر ﻭﻗﺖ ﺷﻤﺎ ﭘﻨﺠـﺎه هزار نفر ﺁن ﻄـﻮﺭ که ما ﺑﭙـﺴﻨﺪﻳﻢ ﻗـﺸﻮﻥ داشته باشید، ﻣﻦ ﺣﺎضرﻡ ﻋﻬﺪﻧﺎﻣـﮥ صلح ﻭ جنگ ﺑﺒﻨﺪﻡ.»[28]
با این وصف جای شگفتی نیست که در دوران سلطنت او در مقایسه با دوران جنگ با روسیه بخش بزرگتری از ایران از دست رفت، چنان که، دو سوم کردستان (1264ق.)، افغانستان (۱273ق.)، میانرودان و خوارزم (۱274ق.)، تاشکند (۱2۸2ق.)، بخارا (۱2۸4ق.)، بحرین و نیمی از بلوچستان (1280ق.)، سمرقند (۱2۸5ق.)، مرو و خیوه (۱299ق.) به تصرف کشورهای خارجی درآمدند.
شناخت درست از توازن قوای میان دو پایگاه حکومت در سدهی پیش از انقلاب مشروطه، نه تنها مسئولیت واقعی پسرفت ایران را نشان میدهد، بلکه روشهای ملایان حکومتگر را برای دستیابی به قدرت و حفظ آن به چنان تشابه شگفتانگیزی روشن میکند، که باید اعتراف کرد، اگر گزارشات تاریخی و حافظهی جمعی ایرانیان حفظ شده بود، امکان نداشت که ملت ایران باری دیگر به حکومت ملایان تن در دهد.
حال با نگاه به امروز و تکرار دورانی که ملایان بر تخت قدرت هر آنچه میخواستند میکردند، باید دید ایرانیان که در آن روزگار نه از پشتیبانی خارجی و نه از همدردی جهانی برخوردار بودند، چگونه به نیروی درونی توانستند چون «موش کور تاریخ»(مارکس)[29] زمینهی قدرت ظلمانی ملایان را چنان پوک کنند، که در انقلاب مشروطه به یکباره در هم شکست و زمینه را برای پیدایش رضاشاه و سازندگی ایران نوین فراهم آورد.
پس پرسش مهم در پایان این پژوهش این است که چگونه ایرانیان توانستند تاریکی فلج کننده نفوذ ملایان را پس بزنند؟
روشن است که یافتن پاسخ این پرسش به مجال دیگری نیاز دارد. تنها این که پژوهشگران دو عامل را برجسته کردهاند:
- نخست: پیدایش جنبش گسترده و ژرف بابی که تکانی سخت بر نفوذ ملایان وارد آورد
- دوم: این واقعیت که هرچند اکثریت بزرگ ایرانیان به زور ملایان و تبلیغات گسترده به ظاهر در زیر نفوذ شیعیگری قرار گرفته بودند، اما همچنان ارزشهای مدنی و اخلاقی ایرانشهری را پاسداری میکردند و چنان که ناظران خارجی نیز به طور مکرر نشان دادهاند، آگاهی تاریخی خود را مبنی بر این که میهنشان روزگاری از مهدهای تمدن و فرهنگ بوده است از دست نداده بودند و آرزوی بازگشت به جایگاه پیشین را پاس میداشتند.
نمونهوار:
کنت گوبینو Joseph Arthur de Gobineau دانشمند بنام و سفیر فرانسه در ایران، در این باره حق مطلب را ادا کرده است:
«ﻋﺎﻣﻰﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﺟﺎﻫﻞﺗﺮﻳﻦ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﻮﺍره این ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﻗﺪﻳﻤﻰﺗﺮﻳﻦ ﻣﻠﻞ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ… ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺯﮔﺮﺍﻥ ﺑﻴﺴﻮﺍﺩ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﻯ ﺍﺳﻢ ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﺑﻨﺎﭘﺎﺭﺕ ﻣﺠﻬﻮﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺑﭽﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺯﮔﺮ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﺴﺖ ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﻛﻴﺴﺖ. ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ایران ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻃﺒﻘﻪ ﻛﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ، ﻣﺸﺎهده ﻣﻰﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻛﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰﺩﺍﻧﺪ…. ﺗﻮﺩﮤ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ مطلقاً ﺩﺍﻧﺎﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ این ﻭﺻﻒ ﻋﻼﻗﮥ ﻣﻔﺮﻃﻰ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻛﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ این ﻋﻼﻗﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﻠﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺪیدهﺍﻡ.»[30]
ایرانیان با چنین خودآگاهی فرهنگی بود که توانستند یک قرن تسلط ملایان بر ایران را تاب آورند. چنان که گوبینو Gobineau در نیمهی این دوران نوشت:
« ﮔﺮچه ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺍمرﻭﺯ نسبت به دﻭﺭﮤ فتحعلیشاه ﻭ محمدشاه خیلی نفوذ ﺩﺍﺭند، ﻭلی ﺩﺭ ﺫﻫـﻦ ﻋﺎﻣـﻪ، نسبت به آنها بیﺍﻋﺘﻤـﺎﺩﻯ ﻭ بدﺑﻴﻨﻰ ﭘﻴـﺪﺍ شده است… ﺭﻭﺯﻯ ﺧﻮﺍﻫـﺪ ﺭﺳﻴﺪ که بکلی ﺍﺯ آنها ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍنند ﻭ به هیچ قدﺭ ﻭ ﻗﻴﻤﺘـﻰ ﺣﺎضر ﻧﻴـﺴﺘﻨﺪ، که ﺯﻳـﺮ باﺭ ﻧﻔﻮﺫ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ.»[31]
[1] – قاهره، پایتختِ سلسلهیِ ممالیک در مصر بود که در جولای سال ۱۷۹۸ ارتش ناپلئون بناپارت موفق به فتح آن در جنگِ موسوم به “اهرام” شد و به حکومت ممالیک در مصر پایان داد.
[2] – جنگ اصلاندوز در کنار رود ارس یکی از نبردهای ایران و روسیه بود. در این جنگ روسها غافلگیرانه به اردوی ایران حمله کردند. اگرچه سپاه ایران مقاومت زیادی نشان دادند اما به علت اختلافاتی که بین سپاه ایران پیش آمد، نیروهای ایرانی مجبور به عقب نشینی شدند. فرمانده سپاه روسیه پس از فتح اصلاندوز، آذربایجان را از هر دو طرف مورد تهدید قرار داد.
[3]– ﻫﻤﺎ ﻧﺎﻃﻖ، ﻓﺮﻳﺪﻭﻥ آﺩﻣﻴﺖ، اﻓﻜﺎﺭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺩﺭ آﺛﺎﺭ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻧﺸﺪﮤ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻗﺎﺟﺎﺭ، نوید، ص143.
[4] – جنگ کرنال یا کارنال نبردی است که طی آن نادرشاه افشار هندوستان را فتح کرد. دلیل وقوع این جنگ، فرار افغانهای یاغی به هندوستان، و عدم تسلیم ایشان توسط محمدشاه گورکانی اعلام شد.
[5] – در اوایل حکومت آغا محمدخان قاجار، حاکم گرجستان از پیروی او سر باز زد که مقدمهی حملهی خان قاجار به گرجستان شد. با وجود مقاومت گرجیها، آقا محمد خان در این نبرد پیروز میدان شد و تفلیس را فتح نمود.
[6]– ﺳﻌﻴﺪ ﻧﻔﻴﺴﻰ، ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ایران، بنیاد، ﺝ ۱، ص1.
[7]– هما ناطق، ایران ﺩﺭ ﺭﺍﻫﻴﺎﺑﻰ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ، خاوران، ص 62.
[8] – کارل هاینریش مارکس Karl Heinrich Marx ۱۸۱۸ – ۱۸۸۳و فریدریش انگلس Friedrich Engels ۱۸۲۰ – ۱۸۹۵ دو فیلسوف، جامعه شناس و نظریه پرداز سیاسی آلمانی بودند که آثارِ تئوریک آنان اولین آثارِ تئوریستیِ کمونیستی شناخته میشود.
[9] – کارل ماکسیمیلیان امیل وبر Karl Emil Maximilian “Max” Weber ، ۱۸۶۴ – ۱۹۲۰ جامعه شناس، استاد اقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاستمدار آلمانی بود که یکی از مهمترین نظریهپردازان در زمینه توسعه جامعه مدرن غربی قلمداد میشود.
[10] – جنگ قادسیه نبردی است که در سال ۶۳۶ میلادی میان لشگر اعراب به فرماندهی سعد بن ابی وقاص و لشکر ایران به فرماندهی رستم فرخزاد در ناحیهٔ قادسیه، رخ داد و مسلمانان پس از چهار روز نبرد سخت و شدید موفق شدند در مقابل سپاه ساسانی پیروز شوند.
[11] – پطروشفسکی، ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭ ایران، ﺗﺮﺟﻤﮥ ﮐﺮﻳﻢ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ، پیام، ص46.
[12] – ﺳﻌﻴﺪ ﻧﻔﻴﺴﻰ، ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ایران، بنیاد، ﺝ ۱، ص 79.
[13] – ﮐﻨﺖ ﺩﻭﮔﻮﺑﻴﻨﻮ، ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﺭایران، ﺫﺑﻴﺢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻨﺼﻮﺭﻯ، فرخی، ص81ــ 82.
[14] – پطروشفسکی، ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭ ایران، ﺗﺮﺟﻤﮥ ﮐﺮﻳﻢ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ،پیام، ص182.
[15] – ﻫﻤﺎ ﻧﺎﻃﻖ، ایران در راهیابی فرهنگی، خاوران، ص 16.
[16] – همانجا
[17] – ﺳﻌﻴﺪ ﻧﻔﻴﺴﻰ، ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ایران، بنیاد، ﺝ ۲، ص39.
[18] – ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺗﻨﻜﺎﺑﻨﻰ، قصصﺍﻟﻌﻠﻤﺎء، انتشارات علمیه اسلامیه،ص494.
[19] – قِصَصُ العُلَماء، اثر محمد بن سلیمان تنکابنی(۱۲۳۴-۱۳۰۲ه ق) به زبان فارسی در شرح حال علماء و دانشمندان شیعه از قرن سوم تا سیزدهم قمری.
[20] – ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺗﻨﻜﺎﺑﻨﻰ، قصصﺍﻟﻌﻠﻤﺎء، انتشارات علمیه اسلامیه،،ص357.
[21] – همانجا
[22] – اخباریگری مبنایی خاص در فقه و حدیث شیعه است که حدوداً از ۲۵۰ تا ۱۱۷۰ قمری جریان داشتهاست. اخباریان در فقه شیعه امامیه معمولاً به یک مکتب فقهی میگویند که در به دست آوردن احکام عملی به اخبار و حدیث اکتفا یا تکیه میکنند.
[23] – دانشمندانِ شیعیِ صاحب نظر در علم اصولِ فقه را اصولیون شیعه گویند؛ اصولیون شیعه واژه ” اصولی” را در مقابل ” اخباری” به کار میبرند.
[24] – ناسخالتواریخ، تألیف محمد تقی سپهرکاشانی، کتابی است در تاریخ عمومی عالم در ۹ جلد
[25] – ﻫﻤﺎ ﻧﺎﻃﻖ، ﻓﺮﻳﺪﻭﻥ آﺩﻣﻴﺖ، اﻓﻜﺎﺭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻯ ﺩﺭ آﺛﺎﺭ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻧﺸﺪﮤ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻗﺎﺟﺎﺭ، نوید،ص 29.
[26] – ﺳﻌﻴﺪ ﻧﻔﻴﺴﻰ، ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻭﺳﻴﺎﺳﻰ ایران، بنیاد،ﺝ۲، ص ۴۸.
[27] – اتو ادوارد لئوپولد فون بیسمارک (به آلمانی: Otto Eduard Leopold von Bismarck) (۱ آوریل ۱۸۱۵ – ۳۰ ژوئیه ۱۸۹۸)، زمامدار معروف دولت پروس، دوک لاونبورگ و نخستین صدراعظم در تاریخ آلمان بود. وی به «صدر اعظم آهنین» معروف بود.
[28] – مخبر ﺍﻟـﺴﻠﻄﻨﻪﻫـﺪﺍﻳﺖﮔـﺰﺍﺭﺵﺍﻳـﺮﺍﻥ،ﻗﺎﺟﺎﺭﻳﻪﻭﻣﺸﺮﻭﻃﻴﺖ، ص 126.
[29] – اشاره به گفتهیِ مارکس که: “موشِ کورِ تاریخ زیر زمین را بکاود و ناگاه سر از حوادث برآورد و با ظهورش ستونهای به ظاهر استوار را متزلزل کند.”
[30]– ﮐﻨﺖ ﺩﻭﮔﻮﺑﻴﻨﻮ، ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﺭایران، ﺫﺑﻴﺢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻨﺼﻮﺭﻯ، ص 6، 65.
[31] – همان جا، ص 74.