خاطره‌ای از دکتر مصدق

 

خاطره‌ای از دکتر مصدق

در ۱۱سالگی دکتر محمد مصدق نخست وزیر وقت را دیدم.

از: دکتر حسین مرتضوی

سال ۱۳۳۱زلزله مرگباری در اطراف شاهرود رخ داد و صدها تن کشته شدند. به دلیل نبود تجهیزات سریع مثل هلکوپتر کمک رسانی به زلزله زدگان بسیار دشوار و با تاخیر انجام شد و با اقدام به استفاده از ساقه‌های درخت گردو و سپیدار بر روی گسل جهت عبور وسایل نقلیه به منظور ارایه خدمات و امکانات به زلزله زدگان سامان‌دهی شده برای زلزله، بخش عظیمی از افراد جان باختند و بقیه به علت فقدان به موقع امکانات در طی چند روز بعد فوت کردند.

گزارش‌ها از روزنامه ها و رادیو بیانگر این بود که جسدها به علت گرمای فصل متورم شده، بو گرفته بودند.

نیروهای دولتی و مردمی حقا با تمامی تلاش خود جهت کمک به مصدومین با عشق و علاقه به آنجا شتافتند. دکتر محمد مصدق نخست وزیر محبوب کشور در آن زمان اقدام به اعلام برگزاری مجلس بزرگداشت جانباختگان و مصدومین این حادثه غم انگیز را در محل مسجد سپهسالار(شهید مطهری) فعلی نمودند و زمان این مراسم در صبح روز سوم حادثه اعلام شد.

خانم فخرالدوله  و همسرش  امین الدوله

من شاگرد کلاس پنجم ابتدایی در مدرسه امین‌الدوله تهران بودم. این مدرسه واقع  در خیابان خواجه نصیر فعلی در تقاطع با خیابان گرگان آن زمان بود که در حال حاضر به نام نامجو اولین ورزشکار برنده مدال طلای کشور در المپیک  نامگذاری شده است. این مدرسه را خانم فخرالدوله مادر دکتر علی امینی نخست وزیر سال‌های ۴۰ و ۴۱  به نام همسرش مرحوم امین‌الدوله که در زمان مظفرالدین شاه به سمت صدراعظمی رسیده بود ساخته و به خیریه داده بود. ناگفته نماند مدرسه نوساز و در شرایط آن روز با سازه‌های خوبی ایجاد شده بود و این خانم فهیم و برجسته علاوه بر این مدرسه در دروازه شمیران مسجد بزرگ فخر آباد را احداث کرده بود.

 

یکی از روحانیون برجسته و فهیم آن زمان یعنی آیت‌الله کمره‌ای پیشنماز و مدرس در آن مسجد بود. این روحانی بزرگوار به دانش روز هم مسلط بود و کتابی به نام نور داشت که در آن از شگفتی‌های علمی نور و اشاراتی به نظریات انشتین و فرضیه کوانتوم داشت. خانم فخرالدوله اولین شخصی بود که با ۶۰ دستگاه تاکسی در زمان پهلوی اول تهران را تاکسی‌دار کرد. ایشان خانمی بسیار روشنفکر و خیر بود، به خاطر دارم از رضاشاه پهلوی نقل شده بود که در سلسه قاجاریه  فقط یک مرد وجود داشته و آن هم خانم فخرالدوله بوده است و این نشان‌دهنده آن است که خانم فخرالدوله مورد توجه رضا شاه بوده است. غرض از این اشارات ارتباط آن با جلسه بزرگداشت زلزله زدگان است.

دیدار شاه، ملکه ثریا و دکتر مصدق در زمانی که رابطه به واسطه وقایع روز نهم اسفند سال ۳۱، تیره نشده بود.

 

در مدرسه امین‌الدوله، دانش آموزان کلاس پنجم و ششم ابتدایی در چهار کلاس مستقر بودند و دانش آموزان در آن سن و سال  و با آن شرایط علمی جایگاه سیاسی و فکری برای خود انتخاب کرده بودند. بر اساس چیدمان نیمکت‌ها کلاس را به دو قسمت چپ و راست تقسیم کرده بودند، در یک نیمه طرفداران دکتر مصدق و در نیمه دیگر طرفداران محمد رضاشاه می‌نشستند. یک مبصر به نام علاقه‌مند و یک شاگرد اول داشتیم که چشمانش استرابیسم Strabismus شدید داشت به نام خوش هنجار و به دلیل این که چشمانش در محور متقارن نبود تلاش کرده بود با جایگاه درسی شاگرد اول بشود و توجه معلمان و دانش آموزان را جلب کند. این دو نفر مصدقی بودند و علت دفاع آن‌ها از دکتر مصدق به علت ملی کردن صنعت نفت، ملی کردن شیلات و آزادی گسترده کشور در آن زمان بیان می‌شد.

نیمه دیگر کلاس شاه را تمجید می‌کردند. زیرا او را فرزند رضاشاه که توانسته بود چهره کشور را دگرگون کند می‌دانستند.  شاه را به عنوان فردی نجیب، تحصیلکرده و جوان قبول داشتند. البته ناگفته نماند که در ده سال اول حکومت پهلوی دوم، شاه مورد علاقه مردم هم بود و ادب، نزاکت و زبان انگلیسی و فرانسه‌ای که می‌دانست وی را در جایگاه خوبی قرار می‌داد. در شگفتم به جهت آن که بین دو قسمت کلاس دعوا و مجادله‌ای هم اتفاق نمی‌افتاد و در واقع استدلالی عمل می‌کردند.  به راستی شگفت‌انگیز بود که چگونه در آن سن احساسات به وسیله خرد جمعی متوازن می‌گردید. آموزگاران مدرسه هم بیشتر مصدقی بودند و اشاراتی هم در این زمینه می‌کردند. معلمی داشتیم که تاریخ و ادبیات را درس می‌داد و توده‌ای بود و خیلی هم مهربان و جدی.  او با مادرش در یک اتاق زندگی می‌کردند. او آقای محسنیان نام داشت، تمام شاگردان دوستش داشتند، به طوری که یک بار بیمار شد و شاگردانِ هر کلاس یک‌صبح برای احترام و  عیادت او به منزلشان  ‌رفتند. بنده هم در یکی از این  عیادت‌ها حضور داشتم. آقای محسنیان را من در یک میتینگ مربوط به مرگ استالین که در میدان شهناز آن زمان، میدان امام حسین فعلی، پرچم ایران و شوروی را تکان می‌داد دیده بودم. در مجاورت آن میتینگ در خیابان شاهرضای آن زمان؛ یعنی انقلاب فعلی، یک تانک بود و اولین بار بود که من تانک می‌دیدم. در بین سخنرانان آن تجمع خانمی بود چادری که توده‌ای بود  و به نفع استالین سخنرانی می‌کرد که البته خارج از فهم من بود.

این مطالب را بدین دلیل بیان کردم که بدانید چقدر در قلبم مصدقی بودم.

پدرم که از احساسات من در مورد ایشان باخبر بود به من پیشنهاد دیدار دکتر مصدق را داد و من به پدرم گفتم:

  • بله آرزومند این دیدارم!

بنابراین صبح برگزاری آن مجلس ختم و یادبود با اتوبوس خط ۲۰ از میدان شهناز به سمت بازار رفتیم. پس از گذشت از مجلس شورای ملی جلوی در بزرگ مسجد سپهسالار پیاده و وارد شدیم. ناگفته نماند که مجلس شورای‌ملی، آن زمان منزل صدراعظم  سپهسالار بوده و این مسجد را هم او ساخته بود. پس از ورود از زیر ورودیه باشکوه مسجد وارد فضای سبز چهارگوش بزرگ و زیبایی شدیم که اطراف آن حجره‌های متعدد بود و طلاب در آنجا ساکن بودند. دانستم که مرحوم آیت‌الله مدرس هم در آنجا تنها زندگی می‌کرده است. وقتی به شبستان سرپوشیده رسیدیم آنجا را بسیار زیبا شامل ده‌ها ستون و منبر و محراب دیدم. در محل در ورودی  یک صندلی چوبی ساده لهستانی بود و دکتر محمد مصدق نخست وزیر روی آن نشسته و به عصای خود تکیه کرده بود. هر فردی که وارد می‌شد ایشان برمی‌خاست، سلام او را جواب می‌داد و خوش آمدید می‌گفت.  من که جلوی پدرم حرکت می‌کردم از این که نخست وزیر جلوی پدرم بلند شد و ایستاد اشک در چشمانم حلقه زد. نفرات بعدی اعضای کابینه دکتر مصدق بودند که دکتر شایگان، احمد نریمان و دکتر صدیقی را شناختم.

دکتر محمد مصدق با لحن پدرانه‌ای به من هم خوش‌آمد گفت. هیچ محافظی برای نخست وزیر و اعضای کابینه چه نظامی و چه غیر نظامی نبود. مسجد مملو از جمعیت بود  و بسیاری که دیر آمدند در حیاط مسجد تجمع کردند و حضور بسیار باشکوه و محترم را به چشم دیدم. بعد از قرائت قرآن یک روحانی بسیار پاکیزه و شیک شروع به سخنرانی کرد. ایشان آقای دکتر صدر بلاغی بود که علاوه بر تحصیلات حوزوی و کلاسیک یک دوره هم در آمریکا گذرانده و دکترا گرفته بود. خاطرم هست ایشان با این که خودش بسیار مصدقی بود، در عین حال با احترام  توصیه‌های دستوری و ارشادی به نخست وزیر می‌کرد.

در ضمن صحبت دکتر صدر بلاغی اشاره به پرزیدنت آیزنهاور رییس جمهور وقت آمریکا کرد و گفت:

«آیزنهاور مزرعه‌ای در خارج از شهر دارد و روزهای تعطیل در آنجا اقامت می‌کند. یک روز در راهِ رفتن به مزرعه با ماشین شخصی خود سرعت بالایی داشته، پلیس ماشین را متوقف کرده و معترض می‌شود. او می‌گوید من رییس جمهورم باید بروم.  پلیس با شرف می‌گوید جریمه شما بیشتر است زیرا اگر قانونگذار قانون را بشکند؛ سایرین هم خواهند شکست و اگر حداکثر جریمه شود بقیه هم حساب کار خود را خواهند کرد!

پلیس حتی دهان او را بو می‌کند تا متوجه مشروب الکلی بشود و اعلام کرده بود اگر چنین موردی باشد دستگیرش می‌کنیم»

دکتر بلاغی به آقای دکتر مصدق توصیه کرد رعایت قانون برای او واجب‌تر از همه است، سادگی نخست وزیر و عدم تشریفات او برای من اعجاب انگیز بود.

 

من هنوز اعتقاد دارم دکتر مصدق ابرمردی همسنگ امیرکبیر و گاندی است، هر چند همه سیاستمداران بی‌اشتباه نخواهند بود، ولی کودتای ۲۸ مرداد که با حمایت آمریکا و انگلیس انجام شد نتیجه زیانبارش حتی امروز دامان کشور ما را گرفته است.

 

به خاطر دارم در اوایل سال ۵۷ مصاحبه‌ای با شاهزاده رضا پهلوی که در آن زمان در آمریکا تحصیل می‌کرد انجام دادند و مخبر از ایشان پرسید:

  • آیا پدر شما که در حال حاضر با این ناملایمات در ایران رو به روست اشتباهی هم کرده است؟

شاهزاده پاسخ داد:

  • بله و مهم‌ترین آن را عزل دکتر مصدق بیان کرد.

در ضمن تایید کامل آن را امروز با بیان دیگر و تفضیل بیشتر از ایشان شنیدم که اشاره می‌کرد:

  • دکتر مصدق نمی‌خواست جای شاه باشد. او می‌خواست نخست وزیر باشد و شاه رییس قوه مجریه و فرد اول مملکت. به اعتقاد قلبی او، نظام سلطنتی در چهارچوب قانون اساسی مشروطه شایسته بود و معتقد بود طبق قانون اساسی شاه باید سلطنت کند نه حکومت. زیرا برای حکومت علاوه بر عدم اجرای قانونی در آن مکان خاص زیر خطر قرار می‌گرفت که گرفت. دولت مصدق همواره وفادار و خیرخواه شاه بود. شگفتا که این رابطه خوب را مخدوش کردند و نتیجه زحمات هر دو بر باد رفت،

دکتر محمد مصدق بعد از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و در دادگاه نظامی محاکمه، و به سه سال حبس محکوم گردید. یک سال آن قبل از اعلام رای و دو سال دیگر را باید در زندان  می‌گذرانید.  با تایید و نظر شاه مورد عفو قرار گرفت ولی او عفو را نپذیرفت و دو سال آخر طبق دستور شاه به احمد آباد که ده ارثی او و وقف بیمارستان نجمیه بود محصور گردید و به جز خانواده‌اش کسی حق دیدار او را نداشت. البته به جز زارعین و اهالی روستای احمد آباد. این روستا بین کرج و قزوین است.

  • دکتر مصدق و همسرش در احمد آباد

اهالی روستا مورد عنایت خاص او قرار داشتند و مرحمت او شامل حال آن‌ها می‌شد.  به بچه‌های آن‌ها و بزرگان سوادآموزی می‌کرد، وی در آن محل کاملا تحت نظر بود. در سال ۱۳۳۹دکتر اقبال پس از چند سال از سمت نخست وزیری کنار رفت و مهندس شریف امامی جایگزین وی گردید. او در تظاهرات معلمین در سال ۱۳۴۰ که منجر به کشته شدن یکی از معلمین به نام خانعلی بود مجبور به استعفا شد. باشگاه معلمان راه‌پیمایی‌هایی را ترتیب داده بود و آقای محمود درخشش وکیل سابق مجلس شورای ملی رهبری آن‌را داشت، آقای درخشش در کلاس دهم معلم من در دبیرستان مرآت بود.

 

 

جعفر شریف امامی

جایگزین شریف امامی،  دکتر علی امینی شد که فرزند خانم فخرالدوله و آقای امین‌الدوله بود، در زمان دکتر علی امینی فضای سیاسی باز شد و با حادثه قتل دکتر خانعلی، جبهه ملی دوم فعال شد.

دکتر مصدق پیامی فرستاد و  میتینگی ۲۰۰ هزار نفری توسط جبهه ملی برگزار شد. محلِ آن میدان جلالیه که در واقع میدان اسب سواری زمان رضاشاه بود در خیابان امیر آباد که در حال حاضر پارک لاله شده است. طی سخنرانی توسط سه تن از فعالان جبهه ملی، آقایان  دکتر شایگان و دکتر صدیقی و دکتر شاهپور بختیار ضمن صحبت با زیرکی خاص نام دکتر محمد مصدق را به  عنوان یکی از کسانی که از شروع مشروطیت تا آن موقع صاحب خدمات بودند آوردند که هر دفعه با شور و هیجان بسیار شرکت کنندگان و ابراز احساسات و اشک شوق حاضران همراه بود.

علی امینی

بنده به عنوان دانشجو  در واقع مامور انتظامی بخشی از این میتینگ  بودم. بعد از میتینگ دکتر مصدق طی بیانیه‌ای کوتاه که توسط فرزند ایشان دکتر غلامحسین مصدق خوانده شد از ملت قدردانی کرد.

 

دکتر مصدق در تنهایی سیاسی تا سال ۱۳۴۵در قید حیات بود. ایشان یک سال قبل از آن همسر خود را از دست داده بود و بدون تشریفات در یک خانه روستایی زندگی می‌کرد. او در ۱۴اسفند سال ۱۳۴۵ با تشخیص سرطان فک بالا از دنیا رفت و حاضر به معالجه در خارج از کشور نشد. بیان کرده بود:

  • «چون مردم امکان درمان در خارج از کشور ندارند بنابراین از درمان در خارج از کشور صرف نظر می‌کند».

دکتر محمد مصدق، انتظام و دختر دکتر مصدق

ایران مردی را از دست داد که یک دینار حقوق نخست وزیری در زمان کاری خود دریافت نکرد و منزل خود را که در خیابان کاخ آن روز و فلسطین امروز بود مقر نخست وزیری قرار داد. او هزینه سفرهای خود به آمریکا، هلند و مصر و دفاع جانانه از حقوق ملت ایران در دادگاه لاهه در سازمان ملل متحد را از جیب خود پرداخت. فقط یکی از فرزندان دختر خود را با هزینه خود به همراه برد. هنوز آرامگاه او غریب است و فقط در اسفند ۱۳۵۷ جمعیتی با سخنرانی مرحوم آیت‌الله طالقانی در مزار او گرد هم آمدند و البته بزرگان جبهه ملی هم در آن مراسم شرکت داشتند.

 

 

هنوز کشور ما به دلیل حوادث سیاسی سنگین بعد از ۲۸ مرداد خصوصا انقلاب ۵۷ پرده اصلی از چهره خدوم دکتر محمد مصدق برنداشته و بعد از انقلاب بلافاصله خیابان پهلوی را که به نام او گذاشته شده بود پس از چند ماه تبدیل به خیابان ولی عصر کردند.

Facebook Comments Box

دیدگاهتان را بنویسید